الی سلام. دلم برایت تنگ شده بود.
خیلی تنگ شده بود. خیلی خیلی تنگ شده بود.
حرف زدن با تو همیشه خوب است.
امشب قسمت شد و با تو حرف زدم.
گفتی باید اگر فقط رنج میکشم رها کنم.
نگاه کنم چه میخواهم.
چه میخواهم؟ چه میخواهم؟
میدانم باید قسمتی از کمالگراییام را بدهم گربه بخورد.
چون بدرد نمیخورد. اینکه بگویم:
«نمیتوانم. نمیشود برای همه تاثیر گذار باشم.»
میدانی پذیرفتهام که غر زدن جزئی از نیاز طبیعی بشر است.
اما من آمدهام در کوره زندگی شکل بگیرم.
من باید چکشخواری شوم.
درست است این تجربه اولی معلمی من است.
من همیشه شکاف بین خودم و نسلهای قبل را دیدم. اینکه درکم نکردهاند.
حالا دارم میبینم برایم سخت است نوجوانها را درک کنم.
این حجم بیمعنایی، بیهدفی، بیخواسته
در کتم نمیرود.
اما سعی میکنم سر دربیاورم.
زندگی یعنی سماجت.
یعنی یک سبزی بشوی گیر کرده بین دندانها.
با لبخند دندانی به بقیه نشان داده شوی.
بعد صورت در هم بکشند.
تو نفهمی. بعد بفهمی که جای درستی قرار نگرفتی.
جای درست را پیدا خواهم کرد.
این پوچی که سراغ آنها آمده. سراغ منم آمده. من مقصدی ندیدم. فقط مسیر است.
و این مسیر هر وقت میایستم تبدیل به مقصد سفر من میشود.
با چشم دوختن به دوردستها چیزی شکل نمیگیرد.
من در لحظه به پیش میروم.
زمان میگذرد. زمان التیام بخش است.
زمان چارهساز است.
زمان با تلاش ما چارهساز است.
دوستت دارم. صحبت با تو هر لحظه برایم حکم یادآوری را دارد. اینکه چه میخواهم.
آخرین دیدگاهها