کبریت سوخته
همه کبریتها سوخته بودند. اما مرد ناامید نشد. کبریت سوخته را زیر گاز روشن گرفت و دوباره روشنش کرد. کبریت سوخته دوباره سوخت. مرد به سختکوشی خود افتخار کرد و لبخند گل و گشادی رو به بقیه زد.
پوست شکلات
مرد میخواست متفاوت به او درخواست ازدواج دهد. انگشتر برلیان را داخل پوست شکلات پیچید. دختر بعد از بازکردن شکلات بدون نگاه کردن به محتویات داخلش آنرا به دهان برد و یکی از دندانهای نیشش شکست.
اینگونه بود که درخواست ازدواج به خاطر بیفکری مرد رد شد.
رمز کارت
رمز کارتش چهار تا صفر بود اما پشت سر هم خطا میداد. هر چقدر برای طلبکارش قسم میخورد فایده نداشت، با شکایتش به زندان افتاد. سالها گذشت تا درگذشت.
تمام این مدت به رمز احتمالی کارت فکر میکرد.
بعد از گذشت دو سال از فوتش طلبکار جواب را فهمید و سر قبرش اعتراف کرد.
«رمز کارتت همون چهارتا صفر بود. مشکل از کارتخوان بوده.»
ریزهخواری
میخواست لاغر شود.
وعدههای اصلی را حذف کرد. فقط ماند، ریزهخواریهایی که کالری زیادی نداشت.
وقتی خودش را وزن کرد، فهمید تغییر کرده است. دو کیلو اضافه شده بود که آن را به تغییر لباسش ربط داد.
خانه باغ
همه دعوت هستند. باغ بزرگیست با تمام امکانات. استخر هم دارد. جوجه هم کبابی موجود است. درخت میوه هم دارد.
طناب درختی برای بازی بچهها هم هست.
محدودیت سنی هم ندارد.
خوش مسیر است. درست دم خانهتان است.
این دعوت تاریخ انقضا هم ندارد.
هیچ جای کار هم نمیلنگد.
مرکز شهر
توی مرکز شهر دیدمش.
عاشقش شدم. مانتو زردی به تن داشت با یک شال آبی نفتی. موهایش هم زرد قناری بود که فرق کج بیرون افتاده بود.
وقتی خندید دوتا از دندانهای جلویش زد بیرون. مثل خرگوش شد.
یک خالم کنار ابرویش داشت
الان یک ماهه که دنبالش میگردم.
شما این دور و برا ندیدینش؟
فرض محال
_فرض کن دختر رویاهات رو دیدی. توی دیدار اول چی بهش میگی؟
_شما خیلی خوشگلید. میخواستم باهاتون آشنا بشم.
_چرا باید بخواد باهات آشنا بشه؟
_خب چرا نشه؟
_دخترا با یک خوشگل خانوم رام نمیشن.
_خب پس میگم احساس میکنم نیمه گمشدمه.
_همه دخترها رویایی فکر نمیکنند.
_پس میگم ازش خوشم اومده.
_ سریع اعتماد نمیکنند.
_اصلن فرض محال که اتفاق نمیافته.
آخرین دیدگاهها