من را به تو
و تو را به من گره بزن
گرهای کور
که اگر قرار بر باز شدن شد
جان از هر دومان کنده شود
جا شدهام
در هر گوشهی دیوار
چون نقشی از پنجرهای
به امید دیدار
امان از این پردهها
کیپ تا کیپ رویش را گرفتهاند
بخند
کمی ببشتر
کمی بیشتر از حدی که به درد عکس میخورد
کمی بیشتر در زندگیام بخند
واقعی
نه از آنها که با آمدن کسی برای حفظ ظاهر زده میشود
نه برای دلخوشیام
نه برای رد گم کردن
بلکه از خوشی بودنمان کنار هم
آرزوی محالی که نیست؟ هست؟
تفنگت سرت پر است
جای نفس باقی نیست
سریعتر شلیک کن
دیدن قیافه بدون حرفت
کشندهتر است
آن همه حرف چه میشوند؟
وقتی نمیزنی کجا تلنبار میشوند؟
سبدی به دست دارم
تا آنها را درونش بیندازی
شاید بعد از شست و شو
قابل گفتن شوند
اصلن بیا
تعارف نکن
سهراب هم میشوم
تو هم مثل همیشه رستم باش
با خنجر بیخبری بزن
و قسم بخور مرا نمیشناسی
پ. ن:
«کاش میفهمیدی من هم دوستت دارم
خیلی زیاد
آنقدر که فکر نبودنت نفسم را تنگ میکند
اما گمان میکنم نباید بدانی
برای همین چیزی جز من هم همینطور
در جواب دوستت دارم نمیگویم»
آخرین دیدگاهها