خمیازه هایی که می کشم. از خستگی نیست. از خوابی ستکه میان هاله ای قرار دارد. نه به بار می نشیند نه رفع می شود.
خواب ها نمی توانند حذف شوند.
خمیازه که می کشم یاد این می افتم که چقدر افتادم در سراشیبی دانستن ماهیت نوشتن و دهانم که باز می شود انگار آماده برای بلعیدن لقمه ای می شود که خیلی بزرگ است. که اگر دهانم را پاره اش هم کنم در آن جا نمی شود.
مثل خواستن نوشیدن اقیانوسی به یک باره. مگر می شود؟ مگر ممکن است؟
خمیازه که می کشم انگار حباب هایی در سرم می ترکد. حباب هایی از جنس پوچی.
به دور و برم نگاه می کنم.
پنجره خمیازه کشیدنش باعث تکان خوردن پرده می شود.
جاروبرقی خمیازه کشیدنش منجر به آشغال خوردن می شود.
اتو بخار خمیازه کشیدنش باعث باز شدن چین و چروک صورت پارچه می شود.
بادکنک خوراکش خوردن خمیازه است. تهش انقدر بلند پرواز می شود که اوج می گیرد. بدون اینکه بداند تا کجا می تواند بالا رود یا بترسد که بترکد.
2 پاسخ
روز به روز داری قشنگتر مینویسی فائزه.❤
نتیجهی خمیازههای تو چی میشه؟
دوست داشتم اخرش نتیجهی خمیازههای توام باشه.
منم وقتی شروع به نوشتن میکنم خمیازه و خارش شروع میشه.😂😐
خوشحالم این نظر رو داری. من بعدش اشک ریزیم شروع میشه🥲😅❤