خیارهایش را به فروش گذاشت و خیار از شدت اشک ریختن خیارشور شد.
با اینکه خیارشور فشارخون داشت باز هم به خود نمک میزد.
خیارشور داخل سرکه خوابید و دیگر بیدار نشد.
خیار الکی شورش را در میآورد.
خیارشور مجلس شده بود و به خود افتخار میکرد.
خیار بیمزه تر از آن بود که نمک به خود بگیرد.
خیار بویایی اش را از دست دادهبود و مزه نمک را احساس نمیکرد.
خیارشور فراموشی گرفتهبود، نمیدانست روزی خیار بودهاست.
خیار نمیتوانست دست تنها سالاد درست کند.
خیارشور نمک هایش را فروخت و از خیارشوری درآمد.
خیارشور باور داشت که خوشمزهتر از خیار است.
خیارشور بدون اینکه پوستش را بکنند، خورده می شد.
آخرین دیدگاهها