من دیدم.
من دیدنیها را دیدم.
من ندیدنیها را ندیدم.
من سعی کردم ببینم اما نشد.
من ندیدنیها را تصور کردم.
من تصوراتم را دوست داشتم.
من وقتی ندیدنیها را دیدم، نشناختم.
من ناشناختهها را دوست داشتم.
من از ناشناختهها کمی میترسم.
من با ترس زندگی میکنم تا به مرگ برسم.
من وقتی میگویم مرگ. مر. زبانم میگیرد.
من امروز در باغ دلگشا نشستم و با سنگ، مغز گردوییام را شکستم.
پوچ بود.
پوچ بود.
پوچ بود.
من با پوچی از مرگ دست کشیدم.
آخرین دیدگاهها