میزنم. میشکند. به همین راحتی.
نمیخواستم بشکند. میخواستم تلنگری بخورد. میخواستم بگوید:《 چته یابو؟ 》
حتا بگوید یابو. اشکالی نداشت. دوست داشتم بپرسد. نه اینکه بینمان همچنان دیوار نامرئی باشد.
نه من حرف بزنم و نه او حرف بزند.
میدانم نمیخواهد دلداریاش دهم.
میخواهد تمام غم درون خودش باشد.
به کسی اعتماد ندارد. برای همین اینقدر شیشهاش نازک شد که با تکه حرفی شکست.
میروم بالای سر جنازهاش.
هر کسی ببیند فکر میکند. تنها یک ظرف شیشهای بوده. شاید بشقاب. شاید لیوان.
با اینکه اشتباه فکر میکنند. توضیحی نمیدهم.
دیگر وقتی هم نمانده باید دنبال قبری بگردم تا خاکش کنم.
آخرین دیدگاهها