۱
گاهی دست میکشم
روی میزی که فنجانت
رویش ردی انداختهاست
تا باور کنم
هنوز در خانه
حضور داری
۲
کوچهها بیشتر حافظهشان کار میکند
شمار قدمهایت را دارند
اینکه دلت تو را به کجا کشاندهاست
پشت کدام خانه منتظر ماندهای
تا آماده جلوی رویت حاضر شود
و با او تا کجا هوای قدم زدن به سرت زده است
تا کجا قدمهایت هماهنگ با قدمهایش بوده است
قدمهای من که نتوانست به قدمهایت برسد
برای همیشه پشتت جا ماند
۳
فرقی نمیکرد کجا
در این دنیا
یکجا باید به تو بر میخوردم
عاشقت میشدم
و یکعمر منتظر میماندم
تا مرا ببینی
و لحظهای کوتاه
دوستم داشته باشی
۴
تلاش میکنم
پیدایت کنم
اما نمیشود
نامت را
نشانیات را
فراموش کردهام
فقط از تو
دو چشم به خاطر دارم
که در آن صورتم میدرخشید
۵
مگر میشود
از تو گذشت
بگو چطور میشود
صبحی را شروع کرد
بدون آنکه برای بیدار شدن
نامم را صدا بزنی
این خواب دیگر نیازی به بیداری ندارد
برای زنده ماندنم به خوابی طولانی باید بروم
۶
من نمیخواستم عاشق شوم
اما تو را که دیدم
عاشق نشدن
ناممکن بود
و بعد دیگر من دیگر نتوانستم
برای این گره کور
راهحلی پیدا کنم
با اینکه تو یک رهگذر بودی
۷
میگویند در عشق باید
کشمکشی وجود داشته باشد
و رابطه ما عشقی نشد
تمام حرفهای ما
فقط به سلام و خداحافظ
ختم شد
۸
برو اینجا نمان
کسی که پشت سرت آب ریخت
مردهاست
و تو دیگر عزیزکرده کسی نیستی
خانهای بساز
در شهری دور
بگذار خاطرات
عاشقانه شما دو نفر
کم کم محو شوند
۹
میپرسم
از هر کسی که تو را میشناسد
نشانیات را
و آنها آدرس خانهمان را میدهند
به نظرت عجیب نیست؟
۱٠
سخت بود
واقعن سخت بود؟
اگر به پشت سر نگاه میکردی
مرا میدیدی
شایدم ترسیدهای
که مرا نشناسی
۱۱
من را شکنجه نکن
با حرف رفتن زدن
اگر مرا بکشی
باور کن
جرمت سبکتر است
۱۲
تو مرا میشناسی
اما من تو را بلدم
تمام پیچ و خم فکرت را
وقتی میگویی
حرفی نمانده است
یعنی دوربرگردان را رد کردهام
۱۳
تو خداشناسی
قسمت دهم
میمانی؟
۱۴
این خواهش تکراری ست
میروی
اصرارم فایدهای ندارد
میدانم
فقط میشود
مثل همیشه هفتهای دوبار
برای یادآوری
آب دادن گلدانت
به من زنگ بزنی؟
۱۵
دیشب خوابت را دیدم
دیگر اصراری به رفتن نداشتی
کنار هم نشسته بودیم
چای گذاشته بودی
منتظر بودی تا دم بکشد
آخرین دیدگاهها