دوباره دیدمت

۱
باید مدتی می‌گذشت تا دوباره می‌دیدمت.
این همه سال فاصله باعث شد بپرسم:
«ببخشید شما؟»

۲
دیدمت بعد از یک دقیقه که رفتی آب بخوری اما همان آدم قبلی نبودی. پیامک به گوشی‌ات رسیده بود.

۳
تا به حال اینقدرخوشحال و خندان ندیده بودمت. انگار نه انگار یک مدتی نبوده‌ام. شاید باید به جایی که بودم برگردم. تو تنهایی خوشحال‌تری.

۴
دیدمت. پیر شده بودی. دیگر خبری از آن جوان رعنا نبود. کاش نمی‌دیدمت. تا هنوز پیش چشمم جوان می‌ماندی.

۵
دیدمت. اینبار قلبم تند نزد. حتا بدم هم نیامد. شاید به این خاطر که مرده بودم. سر قبرم بودی.

۶
آمدنت مثل یک نان داغ تازه رسیده بود.
و من نتوانستم تو را از بین آن جمعیت تماشا نکنم. اینبار هم فقط من تو را دیدم. غم انگیز نیست؟

۷
دیدنت. سفر درازی به گذشته بود. که در آلبوم عکس ثبت شده بود.

۸
دیدمت. داشتی شمع کیک تولدت را فوت می‌کردی. می‌دانم با آمدنم آرزویت به واقعیت پیوست.

۹
دیگر نمی‌خواستم ببینمت و در تیمارستان بستری شدم. اما تو را هم به همین اتاق منتقل کردند.

۱٠
دیدمت. یک سگ هار دنبالت می‌کرد.
جیغ می‌زدی. چاره‌ای نبود باید خودم را به تو نشان می‌دادم تا ترست می‌ریخت.

۱۱
دیدمت. حس خاصی نداشتم.
اما انقدر پرسیدی:  «دلت برام تنگ نشد؟»
که مجبور شدم دروغ مصلحتی بگویم.

۱۲
دیدمت. مثل خل‌ها لبخند زدم.
انگار کار دیگری نمی‌توانستم انجام دهم.
با لبخند زدن رفع دلتنگی کردم.
در جواب سوال‌هایت، لبخند را روی صورتم نگه داشتم.
تو دوباره رفتی و من به لبخند زدن ادامه داد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *