تو را چون ترانهای
ورد زبان
زمزمه خواهم کرد
تو فال حافظی هستی
که هر زمان نیت کنم
میآیی
تو برف اول زمستان
در بلندترین
شب سالی
تو را صدا میزنند
به هر نامی
اما من تو را
جانم میخوانم
تو چمدانی هستی
که هوای سفر را
به سرم میاندازی
تو نهالی هستی
که میوههای کالش
تازه و آبدار است
تو بارانی
منتظر بهار نمان
ببار ببار
زمستان در خواب رفته را
بیدار کن
از بین من و تو
من تنها شمع خواهم شد
خواهم سوخت
خواهم سوخت
و تو را به راهی دور
راهی خواهم کرد
خواهم گفت
به همه
به تمام کسانی که روزگاری میشناختم
و حال یک مشت غریبهایم
از تو خواهم گفت
آخرین دیدگاهها