جیب‌های روز

جیب‌های روزم را می‌گردم.
خالی‌ست. فکر می‌کنم حتمن جایش گذاشتم.
حواسم نبوده است و از کنارش رد شدم.
این عادت همیشگی من است.
از کنار همه‌چیز راحت رد می‌شوم.
به جایش بند می‌کنم به افکاری که وجود خارجی ندارند.
ممکن است اتفاق بیفتند یا اتفاق افتاده‌اند.
در هر صورت، من کنترلی روی آن‌ها ندارم.
ذهن من مثل دهانی که باید همیشه بجنبد باید مشغول بماند.
گاهی فقط برای چند دقیقه این ارتباط قطع می‌شود و تازه به این فکر می‌کنم که:
من کجا ایستاده‌ام؟
چه وقت روز است؟
کی امروز شب شد؟
بعد مثل آدم افسرده به یک نقطه زل می‌زنم،
تا دوباره افکار هجوم بیاورند.
به گمانم نیاز به یک جاروبرقی دارم تا از شر این همه ریخت و پاش‌های مغزم راحت شوم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *