جای بحث
دیگر ادامه نداد. ساکت شد. سکوتش طولانی شد. معترض شدند. عادت داشتند پشت هم حرف بزند. اما دیگر حرف نمیزد.
یک عروس هلندی دیگر از دست رفته بود.
یک لنگه پا
عادت داشت فرار کند و یک لنگهاش جا بماند.
حتا میتوانست یک لنگه پا مسافت طولانی راه برود. کم کم میان مردم به همین دلیل مورد تشویق و تحسین قرار گرفت.
از آن موقع مدت زیادی ست که بدون دلیلی برای فرار، یک لنگه پا راه میرفت.
پر طاووس
برای کار عملی مدرسه قراربود همه بچهها پر ببرند.
همه به پر مرغ بسنده کردند اما بچه ما بند کرده بود که پر طاووس میخواهد.
قند
لپهای اناریاش مثل قند در دهان آب میشد.
عکس بچگیهایش را قاب کرده بود تا دیگر هوس قند نکند. آخر مرض قند گرفته بود.
گفته بودند اگر بدتر شود، مجبور است آمپول بزند، با فکر به آن گوشتهای تنش آب میشد.
سیب قرمز
دلش تنها یک چیز میخواست. سیب قرمز.
اما همه سیبها سبز بودند.
مجبور شدند یکی از سیبها را رنگ کنند.
تنها امکاناتشان رژلبهایشان بود.
قرمزاش کردند و گذاشتند گاز بزند.
بعد از کالبد شکافی سرب زیادی در خونش پیدا کردند.
قدبلند
قدش زیادی بلند بود. ملقب بود به نردبان دزدها.
با اینکه هیچوقت چیزی ندزدید. تنها کارش این بود که رازهای دیگران را میگذاشت در بلندترین جایی که قدش میرسید.
کشتی غرق شده
به این راحتیها نبود. نیاز به طوفان داشت.
تا توانست روی آب فوت کرد.
کشتی به خیالش نرسید.
با دستهایش گرداب درست کرد.
کشتی فقط کمی تکان خورد.
آخر مجبور شد خودش را با شدت درون وان آب پرت کند.
با دیدن کشتی غرق شده، لبخندی زد و دندانهای شیریاش را نشان داد.
آخرین دیدگاهها