«کردن نمیاد وقتی مردم لباس بارونی میپوشن. من لباس بارونی دوست دارم اشتباه نکن. ولی آخه آدمهایی که چتر برنمیدارن. موقعی بارون شروع میشه بهت میگن من لباس بارونی دارم. چتر لازم ندارم. با خودم میگم طرف روانیه حتمن یک نفر رو کشته انداخته توی زیرزمین خونهاش.
قراره همین جوری زیر بارون راه بری، بدون چتر، خیس بشی و تظاهر کنی بارون نمیاد؟ دیوونگیه. هر کس اینجوری کنه، مشخصه یه ون داره و کارهای عجیبی میکنه.
تو صورتشون این حرفها رو نمیزنم ولی خب عجیبه، مگه نه؟
شرمنده وقتی استرس میگیرم، چرت و پرت زیاد میگم.»
«منم از چتر استفاده نمیکنم.»
اینجور فیلمها را دوست دارم. فیلمهایی که خالی از لطف نیستند، خالی از سکوت نیستند.
فیلم خیلی آرام پیش میرود.
شاید بیشتر فیلم شخصیت اصلی حرفی برای گفتن نداشته باشد.
اما من نگاهش را به آدمها دوست دارم.
طوریکه تنهایی و فضایی درون ذهنش را نشان میدهد، دوست دارم.
صادق بودنش در موقع نظر دادن را دوست دارم.
زندگی روزانه روتینی دارد تا اینکه یکی از همکارهایش بازنشسته میشود. باید در کارت پوستال جملهای برایش بنویسد. سعی میکند خاطراتی که با او دارد، مرور کند و در آخر فقط مینویسد، بازنشستگیات مبارک.
کارمند جایگزین مردی اجتماعیست که سعی میکند با همه ارتباط برقرارکند و کم کم توجه زن را جلب میکند.
یک سکانس در مورد بازی مافیاست و زمانی که شخصیت اصلی کشته میشود. بالاخره میتواند بخشی از تصوراتش را به اشتراک بگذارد.
به صورت اتفاقی همکار بازنشستهاش را میبیند و او بدون هیچ تعللی از غماش به او میگوید.
از سالها صبر کردن و برنامهریزی برای سفر رفتن و سکته کردن همسرش میگوید.
«با خودت میگی کاش من رو نمیشناختی؟»
«الانم نمیشناسمت.»
اطلاعات فیلم:
گاهی به مردن فکر میکنم به کارگردانی راشل لمبرت محصول ۲٠۲۳ آمریکا است.
این فیلم بر اساس نمایشنامه قاتلان اثر کوین آرمنتو ساخته شده است.
آخرین دیدگاهها