قرار بود امروز دندان عقلم را بکشم.
ترسیدم. از اینکه آنقدر سفت چسبیده شده باشد که بعد از کشیدنش دهانم مثل فیلمهای ژانر وحشت به آبشاری از خون تبدیل شود.
قرار بود امروز دندان عقلم را بکشم.
ترسیدم. از اینکه جای خالیاش آزارم دهد.
از فکر اینکه بعدش دندان بالایی بلاتکلیف میماند، احساس عذاب وجدان داشتم.
قرار بود امروز دندان عقلم را بکشم.
ترسیدم. نتوانم آنطور که عقل حکم میکند رفتار کنم. نکند افسارم را دست دلم بسپارم.
قرار بود امروز دندان عقلم را بکشم.
حتا ناهار مادر آش پخت تا درد بیدندانیام را التیام ببخشد، اما به فردا موکول شد.
حالا ترسم بیشتر شده است.
آخر دندانی که درد میکند چرا بکشم؟
کافیست فقط دستمالی به سرم ببندم.
آخرین دیدگاهها