امروز به این داشتم فکر میکردم که عادت دارم تخم مرغ را بهم بزنم یا اینکه بگذارم بدون قاطی شدن زده و سفیده بپزد.
راستش اگر بخواهی زردهاش کامل بپزد، باید وقت بیشتری بگذاری روی گاز بماند.
اگر بگذاری آبپز شود که حتا شکلش را هم حفظ میکند و نیازی به روغن هم نیست.
برایم خیلی پیش میآید که احساساتم در هم آمیخته میشود و گاهی حتا تفکیکش هم نمیکنم.
میگذارم ناراحتی گذشته روی قضاوت الانم تاثیر بگذارد.
یا نمیفهمم دلیل این احساسم چیست.
یا از چه چیزی ناراحتم.
نیاز دارم با پرسش منشا آن را ردیابی کنم.
کاش میشد یک احساس را همانطور که هست ببینم، مثل یک تخم مرغ آبپز.
اما همیشه قبل و بعدی وجود دارد.
همیشه اتفاقاتی با هم رخ میدهد که کار نامگذاری احساس واقعیام سخت میشود. پس همش میزنم و احساس غالب را میگویم.
این کار ساده به نظر میرسد اما وقتی هر دفعه همان احساس را تجربه میکنم، تفکیک کردنش کار سختتری به نظر میرسد.
برای همین میخواهم بدانم الان اگر یک مقدار خوشحالم به خاطر چیست. اگر یک مقدار ناراحتم به خاطر چیست.
آخرین دیدگاهها